با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+تو کوچه ترقه زدند، پ?رزنه دم در وا?ساده بود هفت جد ?ارو رو نفر?ن کرد! دو دق?قه بعد نوه خودش ترقه زد در حد بمب ه?دروژن? پ?رزنه گفت :قربون قد و با?ت مادر مواظب باش
+يه روز به مامانم گفتم تولدمه امروز،
گفت برو خونه رو تميز کن تا شب به عمه و خاله هات بگم بيان.،
من گفتم مثلا من امروز دنيا اومدما،
رفت زير پتو و گفت پس منم امروز زايمان کردم.
اصن ي وضي :|
+دختر عمه ام برگشته به مامانش ميگه :مامان چرا
بلوتوثت روشنه؟ عمه ام با اعتماد به نفس کامل ميگه;
خب اگه روشن نباشه که اس ام اس نمياد،
يهو کل فاميل با هم رفتن رو هوا!
+معلم دينو زندگي دبيرستانمون گفت :درصورتي که چشم ها نبينند و گوشها نشنوند وضو باطل است!!!
گفتم :خانم اجازه اگه طرف کر و کور بود چييييييييييي؟ هااااا؟؟؟؟
هيچي ديگه طفلي معلممون هنگيد
اصن يه همچين اعجوبه اي هستما!
+کاملا واقعي خاطره ي دوستان :
شب خواستگاريم، وقتي خواستم فنجون هاي خالي چاي رو جمع کنم، يک فنجون کم بود هر جا رو گشتيم پيدا نکرديم. بعد از عقد, شوهرم گفت انگشتش تو دسته فنجون گير کرده بودو موقع رفتن ديگه روش نشده ودستش رو کرده بود تو جيبش
+يادمه بچه که بودم يکي از دوستاي بابام با خونوادشون اومدن خونه ما، اسم پسرشونم محمد بود...
هر وقت اينو صداش ميکردن من صلوات ميفرستادم!!!!:دي خخخخخخ
چيه خو؟ بچه بودم خو...